شاید بارها پیش آمده که بخواهید آثاری را که خلق میکنید ماندگار و دیده شود. کافه 21 این فرصت را برای شما فراهم کرده است. این صفحه مخصوص شماست. جایی که میتوانید آثارتان را با دیگران به اشتراک بگذارید. اگر هم اهل هنر هستید میتوانید تصویر آثار هنریتان را برای ما بفرستید تا در این صفحه چاپ شود. قرار است شما و آثار هنریتان در این صفحه دیده شوید. ...
شاید بارها پیش آمده که بخواهید آثاری را که خلق میکنید ماندگار و دیده شود. کافه 21 این فرصت را برای شما فراهم کرده است. این صفحه مخصوص شماست. جایی که میتوانید آثارتان را با دیگران به اشتراک بگذارید. اگر هم اهل هنر هستید میتوانید تصویر آثار هنریتان را برای ما بفرستید تا در این صفحه چاپ شود. قرار است شما و آثار هنریتان در این صفحه دیده شوید.
چراغها را من خاموش میکنم
«چراغها را من خاموش میکنم» به قلم«زویا پیرزاد» در سال 1380 توسط نشر مرکز به چاپ رسید و تا امروز بیش از 30 بار تجدید چاپ شده است. داستان این کتاب در دهه ۱۳۴۰ در محله بوارده آبادان رخ میدهد و راوی زنی ارمنی است که در این داستان، از روابط خانوادگی خویش، فرزندان دو قلو و دنیای عاطفی آنها و از همسایههایی سخن میگوید که در آبادان ـ در خانههای سازمانی ـ زندگی میکنند. موضوع اصلی این داستان یکنواختی زندگی یک زن خانهدار و خستگی از این روند و دل بستن به مرد همسایهای است که فکر میکند دنیای بهتری برایش به ارمغان خواهد آورد. «چراغها را من خاموش میکنم» تاکنون چند جایزه معتبر ادبی را در ایران به خود اختصاص داده است؛ جایزه ادبی یلدا، جایزه بهترین رمان سال بنیاد گلشیری و جایزه کتاب سال. همچنین این کتاب به زبان انگلیسی هم ترجمه شده است. در بخشی از کتاب میخوانیم: «لم دادم توی راحتی چرمی و بازش کردم. یکی از کتابهای ساردو بود که گفته بودم نخواندهام. بالای صفحه اول نوشته شده بود: برای کلاریس، که میتوانم روزها و روزها به حرفهایش گوش بسپارم. «کتاب را بستم. اتاق خیلی هم خنک نبود ولی سردم شد. دوباره کتاب را باز کردم و جمله را خواندم. انگشت کشیدم روی نوشته. فکر کردم چه خط نرمی. یکدست و یک اندازه و مورب. خط ارمنی خودم صاف بود. بدحالی و بیحوصلگی کمکم از بین رفت. مثل آب که ریزریز بجوشد و بخار شود. حس کردم حالم خوب شد.»
چهره هفته
محمد افندیده، شاعر جوان و خوشذوق ساکن خیابان باشگاه نفت تهرانسر، زاده کرمانشاه است و از اعضای ثابت کانون شعر الف در خانه فرهنگ تهرانسر. او درباره خاطراتش از کانون ادبی محلهاش میگوید: «وقتی برای نخستین بار جلسه هفتگی انجمن ادبی الف در خانه فرهنگ تهرانسر برگزار شد و شاعران جوان و علاقهمند محله در این کارگاه شرکت کردند، اطمینان یافتم جوانان مستعدی در تهرانسر زندگی میکنند. از سوی دیگر شاعران نام آشنای زیادی در این کارگاه شعر یا به به قول معروف عصرانهای با شعر شرکت میکردند و این فرصت خوبی برای شاعران جوان محله بود تا در این فضای شعری قلم خود را تواناتر کنند. اما برای نقد هر شعر تنها ۱۰ دقیقه فرصت بود و این زمان کوتاه هیچ دردی از شاعران جوان و با استعداد محله دوا نمیکرد. به همین دلیل صحبتهای من با شاعران هممحلهای به بیرون از خانه فرهنگ کشیده میشد. گاهی به خودمان میآمدیم و متوجه میشدیم ساعتها گذشته و ما هنوز درباره شعر حرف میزنیم.» افندید درباره استعداد شعر و شاعری جوانان محله هم میگوید: «وقتی میدیدم جوانهای بااستعداد محله دوست دارند بیشتر یاد بگیرند و خانه امیدشان همین انجمن ادبی الف است با خودم عهد میکردم هر آنچه که آموختهام را در اختیارشان بگذارم.گاه اگر کتابی میخواندم که به زبان شعریام کمک میکرد آن را به دیگران، مخصوصاً بچهمحلهایی که در عصرانههای شعر انجمن شرکت میکردند، معرفی میکردم! هرچه باشد کتابی که در سال نخست راهنمایی از مصطفی خالدی، معلم ادبیاتم هدیه گرفتم مرا به دنیای شعر و شاعری انداخت و باید من هم برای دیگران همین کار را میکردم. تلاشهای بسیاری برای پیدا کردن این معلم قدیمی کردهام که تا به امروز نتیجهای نداشته است. اما تصمیم دارم روز معلم امسال به کرمانشاه بروم و معلم قدیمیام را پیدا کنم و به او بگویم: امروزم را مدیونت هستم.»
معمولی
خوشحال بودن بین آدمهای معمولی
من سخت بیزارم از این رؤیای معمولی
گویا سر ناسازگاری دارد هر جزئم
با عرفهای رایج دنیای معمولی
آنقدر مشغولم که در ذهنم نمیماند
جایی برای صحبت از فردای معمولی
تا روحم آزرده نباشد چشمهایم را
بستم بر این شهر یهوداهای معمولی
مثل نهنگی که به ساحل میزند من هم
دل میکنم از عمق این دریای معمولی
ارسلان اسکندریان، شهرک شهرداری
یادگاری هفته
